بدون شرح
دیشب پتو و متکات رو دستت گرفتی و اومدی پیش ما بخوابی! بالشت رو گذاشتی بین بالش من و بابا و خوابیدی. با یه دستت دست منو محکم گرفته بودی و با دست دیگه ات دست بابا رو . یه لحظه خندیدی و گفتی مامان چه خوبه امشب همینجوری بخوابیم!!! گفتم مامانی باید بری تو اتاق خودت تو تخت خودت. گفتی: نه امشب همینجوری بخوابیم. گفتم باشه و همونطوری که دستات تو دستم بود خوابیدی. وقتی خوابت برد بردمت سرجای خودت خوابوندمت. دم صبح بیدار شدی و صدام کردی وقتی اومدم پیشت گفتی مامان بریم تو تختت بخوابیم دوباره. گفتم مامان نمیشه هرکسی باید سرجای خودش بخوابه. بغض کردی و نگام کردی. دلم نیومد بهت نه بگم گفتم باشه ولی فقط امشب باشه؟ خوشحال شدی و پتوت رو دستت گرفتی و بلند شدی. ...